به نقل از گروه فرهنگ و هنر برنا؛ جواد طوسی سخن بگوییدهای خود در این نشست را اینطور اغاز کرد: در این فضای بیرونقی که هرکس مشعلهای خودش را در این چرخه روزمرهگی دارد، مکانی(خانه هنرمندان) کماکان در حال ادامه دادن به حیات فرهنگی خود است. همین نوشته جهت دغدغه است؛ چون آدم از طریق دغدغهای مشترک و به وسیله ذات و زبان سینما، میتواند پل ارتباطی با دیگران برقرار کند. امیدوارم این حالت (در خانه هنرمندان) تداوم داشته باشد. یقیناً این که چطور میبشود مخاطب بیانگیزه این دوران را به وجود بیواسطه در این چنین مکانهایی زیاد تر ترغیب کرد تا به این صورت، به بهانه نمایش یک فیلم، خروجی مناسبتری هم تشکیل بشود، قضیه مهمی است که باید کماکان به آن فکر کرد.
او افزود: سازنده فیلم مورد او گفت و گو امروز، یک خانم است. برخلاف سینمای ما که دغدغه فیلمسازان خانم از دغدغهمندی نسبت به شرایط اجتماعی، سیاسی جامعه نشات میگیرد، در سینمای جهان اینطور نیست. در ایران فیلمسازهایی همانند خانم بنیمطمعن، درخشنده، میلانی، آبیار همه انها با دغدغههایی اجتماعی به ساخت فیلم میپردازند. به طوری که میبینیم خانم آبیار از فیلمی چون «شیار ۱۴۳» کار خود را اغاز کرده و اکنون در حال ساخت سریالی با نوشته سو و شون تاثییر سیمین دانشور است. این مشخص می کند که حتی فیلمسازهای ما در تداوم آزمون و خطاهای خودشان، رفته رفته این الزام و اصرار را دارند که یک وجود و جایگاه مستقلی اشکار کنند.
این منتقد سینما در ادامه فرمود: اما در سینمای جهان با این که کمپانی تعریف حرفهای خودش را دارد و در فرایند تقسیم کار، در یک شکل تثبیت شده، همه سر جای خود قرار گرفتهاند اما ما زیاد با وجود متکثر فیلمسازهای زن در جوامع گوناگون اروپا، سینمای آمریکا روبه رو نیستیم. خانم جین کمپیون سازنده این فیلم نیز، فیلمساز چندان پرتلاشی نبوده است. او با ساخت فیلم مختصر، موقعیت تجربی خود در سینما را اغاز میکند. به صورتی که ۵، ۶ فیلم مختصر میسازد و از اواخر دهه ۸۰ به فیلم بلند روی میآورد. معروفترین فیلم او نیز «پیانو» است که جایزه مهم فستیوال را کن را گرفته است.
طوسی در ادامه فرمود: کارنامه فیلمسازی خانم جین کمپیون، دارای اوج و فرود بوده و سیر تکاملی در فیلمهایش دیده نمیبشود. در واقع یک دفعه فیلمی غافلگیرکننده میسازد و در فیلم بعدی باز یک افولی دارد. یا این که یک دفعه از فیلم بلند به فیلم مختصر یا مستند روی میآورد. این موارد هم چنان تا فیلم آخر او که امروز دیدیم («قوت سگ») ادامه دارد. این شیفت کردن از فیلم بلند به فیلم مختصر و مستند اتفاقی است که اسکورسیزی نیز در کارنامه خود داشته است. به صورتی که شاهدیم اسکورسیزی هنگامی از سینمای حرفهای فاصله میگیرد، زیاد تر به مستندسازی روی میآورد.
او در ادامه سخن بگوییدهایش گفت: اگر بخواهم در این زمان محدود به یکسری از نشانهشناسیهای این فیلم اشاره کنم، باید بگویم در شکل ظاهری برای شما یکسری از نشانههای سینمای وسترن تداعی میبشود. در واقع لوکیشن، پوشش شخصیت مرکزی فیلم، میزانسنی که برگزار میبشود؛ همه بر همین مبنا است اما هنگامی به عمق ماجرا نفوذ میکنید، فیلم اصلا نسبتی با آن سینمای کلاسیک وسترن ندارد. خب در این حالت این سوال پیش میآید که چه ضرورتی جهت شده تا فیلمساز بیاید و از این المانها تبعیت کند؟ جواب به این سوال به بار مضمونی خود فیلم مربوط میبشود. یعنی اگر ما بخواهیم قیاسای تطبیقی داشته باشیم و فرضا سهگانه سینمای جان فورد(دلیجان، جویندگان، مردی که لیبرتی والانس را کشت) را مرور کنیم، میبینیم که در این سهگانه تکلیف شخصیت مرکزی روشن است.
این منتقد سینما در ادامه سخن بگوییدهایش او گفت: در فیلم «دلیجان»، ناظر یک قهرمانگرایی کامل هستیم که رفته رفته خودش را اشکار میکند و نهایتا در آن موقعیت تثبیتشده پایانی قرار میگیرد؛ شخصیت مهم در عین حال که ساحت قهرمانانه خودش را به اثبات میرساند، خانواده را هم انتخاب میکند. در فیلم «جویندگان» میبینیم، که رفته رفته این قهرمان ترک بر میدارد و لایههای خاکستری اشکار میکند. یقیناً شمایل کاملا وجوه قهرمانانه را دارد و میخواهد برادرزاده خود را نجات دهد و این کار را انجام میدهد اما سپس از آن، در یک نگاه کاملا کنایهآمیز تاریخی، میبینید که در کلبه به رویش بسته میبشود. نگار تقدیر اوست که به آن بیابان بیپایان ملحق بشود.
طوسی در ادامه گفت: در فیلم «مردی که لیبرتی والانس را کشت» نیز کاملا تکلیف قهرمان کلاسیک روشن میبشود. در واقع او از جانب کارگردان(جان فورد) خودش را به بایگانی تاریخ وصل میکند. انگار دورهاش به سر رسیده و خودش نیز این نوشته را پذیرفته است. اصلا بستر این جابه جایی را خودش فراهم میکند. به صورتی که در سایه قرار گرفته و آن کاری که در شمایل قهرمانانه از خودش به جا گذاشته را به اسم شخص فرد دیگر همه میکند. از این جهت این موارد را نقل کردم تا به فیلم امروز برسیم. در فیلم «مردی که لیبرتی والانس را کشت» دو موقعیت دارید؛ آدمی که رفته رفته دورهاش به سر رسیده و آدم فرد دیگر که با یک حرکت متمدنانه، در حال گرفتن جای اوست. این نگاه کاملا کلاسیک، فیلمسازی است که با فیلمهای مهم خود، در یک تشخص انکارناپذیر در ژانر وسترن قرار گرفته است. در واقع جان فورد یکی از مثالهای متعالی سینمای وسترن است.
او افزود: اما فیلمساز در فیلم «قوت سگ» نگاهی ساختارشکنانه دارد. او با در باغ سبز نشانههای فیلم وسترن، داستان را اغاز میکند اما فیلم هیچ ارتباطی با مبانی و اصول سینمای وسترن ندارد. او دو موقعیت فیلم «مردی که لیبرتی والانس را کشت» و پیشتر درمورد آن توضیح دادم را مشخص می کند؛ به طوری که در اینجا نیز با یک آدم غریزی و یک آدمی که رفته رفته در حال تحمیل خودش است تا جای آدم غریزی را بگیرد مواجهیم. اما در این فیلم این آدم تازه، یک جوانی است که شما در وهله اول اصلا انتظار ندارید که با شخصیت مرکزی و محوری ما برخورد کند. چون مرتب به او میخندند و مورد تمسخر قرارش خواهند داد. اما باید ببینیم چه اتفاقی رخ میدهد که فضا و شرایط مهیا میبشود تا این چنین آدمی رفته رفته با شخصیت محوری ما ارتباطی سمپاتیک اشکار میکند.
این منتقد سینما در ادامه سخن بگوییدهایش فرمود: فیلمساز در عین حال که نقطه وام گرفته شدهاش، اقتباس ادبی از یک رمان است، اما در فیلم هوشمندی خود را نیز نشان داده است. به صورتی که ما با یک اقتباس وفادار به متن مهم/ روبه رو نیستیم. در واقع برای این که تایم وقتی استاندارد فیلم را مراعات کند، قسمتهایی از رمان را حذف کرده و در نگاه روانشناسانه و شخصیتپردازی تک به تک، سینما هم موضوعیت اشکار کرده است. رابطه فیل و پیتر را در نظر بگیرید؛ هرچه جلوتر میرویم، میبینیم شخصیت پیتر با وجود این که شخصیتی است که کم سخن زده و زیاد تر نگاه نظارهگر دارد، ولی در یک سوم انتهایی، تحول کرده و انگار خود فیل را نیز آچمز میکند. به صورتی که عملا اتفاق فرد دیگر رخ داده و پیتر نقشه راه خود را جامه عمل میپوشاند.
طوسی در ادامه سخن بگوییدهایش او گفت: آخر بندی فیلم را در نظر بگیرید، شخصیتی که از پیتر میبینید، انگار ناخودآگاه یک نشانههایی از جوان فیلم طالع نحس دو را هم دارد. این نگاهی که از پشت پنجره به مادر و همسرش نگاه میکند که در حال بوسیدن هم می باشند. از طرفی ابراز خوشحالی میکند که توانسته این این چنین موقعیت اسایشبخشی را برای مادر خودش رقم بزند. علتآن نیز نریشن ابتدایی فیلم بوده که برای خود پیتر است. میگوید سپس از مرگ پدرم، آرزو داشتم برای مادرم یک نقطه امن تشکیل کنم. این اتفاق رخ میدهد ولی نگاه پیتر، نگاهی معصومانه نیست. انگار در آن خنده، یک شرارتی هم وجود دارد.
او در ادامه فرمود: در این فیلم میتوانید ببینید که چطور این فیلمساز با یک داستان نه چندان پر و پیمان و وام گرفته شده از یکسری نشانههای سینمای وسترن، یک موقعیت چند وجهی را تشکیل میکند. در واقع به طور ناخودآگاه نیز، شما میتوانید با این فیلم، یک تفسیرپذیری تاویلگونه هم نسبت به یک جغرافیا و جامعه داشته باشید. جامعهای که دیگر جایی برای نگاه حسی و غریزی فیل نیست تا آن جولان دهی را داشته باشد و بتواند به حیات خود ادامه دهد.
انتهای مطلب/
منبع