به گزارش خبرخوان
– مجتبی برزگر: اگر پوپک گلدره زنده می بود، امروز در ۵۴سالگی، یکی از پختهترین و متفاوتترین چهرههای زن بازیگری ما میشد. اما او نماند. در اوج شکفتن، در اوج دیده شدن و در لحظهای که احتمالا میتوانست سرنوشت بازیگری زن در تلویزیون را دگرگون کند، رفت. آن هم نه به آرامی، بلکه با اتفاقی تلخ، اغمایی طویل و پایانی شگفتانگیز که همانند قصههایی می بود که بازیگرش می بود؛ با دریا، تابوت و یک شعر جاودانه.
«موج مرده»، «دنیای شیرین دریا» و چهره آرام و متغیری که در قاب تلویزیون جاودانه شد؛ یاد پوپک گلدره، برای تعداد بسیاری از مخاطبان دهه ۸۰ تا این مدت زنده است. روزی که خبر تصادف او در جاده شمال رسید، مهران مهام تهیهکننده سریال پرمخاطب «نرگس» می بود و ستاره اسکندری، همبازیاش، یکی از نخستین افرادی می بود که بارِ غم را به دوش کشید؛ چون تصمیم بر آن شد که جای خالی پوپک را او پر کند؛ تصمیمی که آسان نبوده است، نه برای اسکندری و نه برای مخاطبان.
پوپک گلدره در دوم مرداد ۱۳۵۰ به دنیا آمد. اگر امروز در قید حیات می بود، ۵۴ ساله میشد. اما خاطرهاش فراتر از عدد و سال، با یک حس ماندگار است: بازیگری که هیچ زمان همانند دیگران نبوده است.
پرویز پرستویی، روزی درمورداش او گفت: برای رسیدن به نقش خود در فیلم «موج مرده» به کارگردانی ابراهیم حاتمیکیا، با یک واکمن و لباس محلی، بین زنان کولبر و دستفروش در بازار قدیمی قشم میرفت تا لهجه، حرکت، زیست و جنس زندگی آن زنها را با پوست و استخوان فهمیدن کند. در یکی از همین روزها، همراه چند زن دیگر سوار بر کشتی دیده شد و مأموران او را به نادرست بهگفتن قاچاقچی بازداشت کردند! هنگامی او گفت بازیگر است، باور نکردند و او را به لوکیشن آوردند تا حقیقت روشن شود.
او همینگونه می بود؛ نقش را زندگی میکرد. نه برای دیده شدن، بلکه برای فهمیدن و درونیسازی. این تفاوت، در آثارش هم دیده میشد: از «دنیای شیرین دریا» تا «سرزمین سبز»، از «نرگس» تا فیلمهای تلویزیونی دیگر.
هنگامی در سال ۱۳۸۵، سریال «نرگس» در حال پخش می بود و همزمان هم ضبط میشد، یک دفعه خبر تصادف پوپک فضای سریال و خانههای مردم را در بهت و سکوت فرو برد. فقط ۳۶ تکه از این سریال با وجود او ضبط شده می بود. نقشآفرینی شیرینش در همان چند تکه، آنچنان در دل مردم نشست که تا این مدت هم برخی ادامه سریال با بازی ستاره اسکندری را ادامه یک نقش نمیدانند، بلکه ایفای ماموریتای میدانند برای نگه داری نامی که ناتمام ماند.
مهران مهام، تهیهکننده سریال، در یک برنامه زنده تلویزیونی، خبر تلخ تصادف و اغمای پوپک را به مردم خبرداد. او حرف های می بود: «به پوپک ۴۸ ساعت استراحت دادیم. او گفت میرود یک سر به دریا میزند و برمیگردد.» اما رفت و دیگر بازنگشت.
او در حالی که مسافر یک پیکان می بود، به علت انحراف راننده و برخورد با یک پژو آردی، دچار ضربه مغزی شد و بعد از شش ماه اغما، در فروردینماه ۱۳۸۵ در بیمارستان مهر تهران چشم از جهان فروبست.
ستاره اسکندری بعدها تعریف کرد که برای گرفتن اجازه ادامه نقش، به بیمارستان رفت و در قسمت مراقبتهای اختصاصی (CCU) در کنار تخت پوپک ایستاد و در دل با او او گفت: «فقط برای این که راشهای تو در سریال باقی بماند، این نقش را ادامه میدهم.» او تا این مدت هم باور ندارد که پوپک دیگر بازنگشت.
پدر و مادر پوپک، بعد از مرگ او، با متانت و وقاری مثالزدنی در مراسمها حاضر شدند. مادرش با لباسی سفید در مراسم بدرقه، بیتی از زبان دخترش خواند: «به روز مرگ چو تابوت من روان باشد / گمان مبر که مرا درد این جهان باشد»
و پافشاری کرد که «مرگ آخر یک کبوتر نیست».
روی سنگ مزارش در بهشت زهرا این جمله حک شده است: «دریا طوفانی میشود، آرام میگیرد، اما هیچ زمان نمیمیرد»
جملهای که احتمالا جان کلام زندگی هنری پوپک باشد؛ زنی که دریا را میشناخت و خودش هم همانند دریا می بود: پرموج، پرشور، آرام، اما همیشه زنده در حافظهها.
پدر پوپک نیز سالها سپس در او گفتوگویی او گفت: «غم ما، باشکوه است. ما فرزندی را از دست دادیم که میلیونها نفر برایش اشک ریختند. زندهایم چون مردم، پوپک را دوست دارند.»
اما مسئله پایانی این یادمان، تاملبرانگیز است: چه مقدار جای پوپکها در سینما و تلویزیون ما خالی است؟
امروز درحالیکه بازیگرانِ موسمی، اسپانسری و رابطهمحور، با پول، مهمانی شبانه یا دورههای میلیاردی، داخل قاب خواهد شد و زیاد سریع فراموش خواهد شد، جای خالی چهرههایی چون پوپک گلدره زیاد تر حس میشود.
بازیگرانی که آمده بودند تا زندگی کنند در قاب هنر، نه این که فقط پول درآورند.
آنها که بازیگری را پیشه انتخاب کردند، نه تجارت را.
آنها که تا این مدت هم، سالها بعد از رفتنشان، نقشهایشان ادامه دارد…
انتهای مطلب/
دسته بندی مطالب
اخبار کسب وکار
منبع
