به گزارش خبرخوان
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، دانشگاه همیشه فقط یک ساختمان، چند کلاس و یک آبدارخانه نبوده؛ دانشگاه یک مرحله از زندگی است. جایی که جوانها برای اولینبار به «خودِ واقعی» نزدیک خواهد شد، رفیق اشکار میکنند، ناکامی میخورند، عاشق خواهد شد، افترا میگویند، راست میشنوند، از خوابگاه تا خیابان یاد میگیرند چطور زندگی کنند و در نهایت میفهمند جهان بیرون چه مقدار بزرگتر، سختتر و شوقانگیزتر از تصورشان است. دانشگاه همان جایی است که شخصیت ساخته میشود؛ با او گفت و گوهای نیمهشب، مشکلاتهای هویتی، دوستانی که خانواده خواهد شد و تواناییهایی که هیچزمان تکرار نمیشوند.
تلویزیون در دهه ۷۰ این حقیقت را فهمیده می بود. روزگار جوانی، در پناه تو، روزهای زندگی، سریال دختران و حتی طنزهایی همانند لیسانسهها فقط داستان نمیانها گفتند؛ زندگی را روایت میکردند. آنها میدانستند دانشجو یک «تیپ» نیست، یک جهان است؛ جهانی پر از شور، اشتباه، شوق، هراس و امید. برای همین قصههایشان ماندگار شد: چون به جای شعار، توانایی را روایت میکردند.
اما نسل امروز با نسخههای تازه همین سریالها ربط برقرار نکرد؛ نه چون مشکلی با دانشگاه دارد، بلکه چون داستانهایی که بر پایه او ساخته میشود همانند جهان او نیست. نسل امروز دچار دغدغههایی است که در روایتهای تکراری تلویزیون جایی ندارد: سختی اقتصادی، مهاجرت، بیثباتی، اضطراب آینده، روابط پیچیده، هویتهای چندلایه و زیست دیجیتال. آنها خودشان را در نسخههای تازهسازی شده نمیبینند، چون این نسخهها نه جهان تازه را میشناسند و نه زبان نسل تازه را.
این گزارش نگاهی است تحلیلی و چالشی به همین حقیقت؛ به پشتپرده ناکامی فصل تازه روزگار جوانی، و مرور کارهایی که درمورد دانشجو ساخته شد: آثاری که هرکدام بخشی از زیست یک نسل را ثبت کردند و امروز، قیاسشان با تولیدات تازه بیشتر از هر چیزی شکاف بین نسلها و سازندگان را عیان میکند.
نسخه قدیمی «روزگار جوانی»
روزگار جوانی؛ برگشت ناموفق به خانهای که دیگر فردی در آن زندگی نمیکند
برگشت روزگار جوانی در سال ۱۴۰۰ یک تصمیم جسورانه، خلاقانه یا حتی نوستالژیک نبوده است؛ یک تصمیم اداری، شتابزده و کاملاً تلویزیونی می بود. تصمیمی که زیاد تر از آنکه از دل یک نیاز فرهنگی بیرون بیاید، از دل یک فرم اداری برای پُر کردن آنتن درآمده می بود. گویی فقط کافی می بود نامی آشنا روی تیتراژ قرار گیرد تا مخاطب قدیمی مجدد روبهروی تلویزیون بنشیند. اما حقیقت اینطور کار نمیکند. سریالی که وقتی عکس زندگی یک نسل می بود، اکنون به شکل یک برند مصرفشده مجدد بستهبندی شد و روانه آنتن شد؛ بدون روح، بدون قصه و بدون آن شوری که وقتی آن را ماندگار کرده می بود.
فصل تازه نه ربطی به قصههای دهه ۷۰ داشت، نه به حالوهوای جوانان دهه ۱۴۰۰. از همان تکههای نخست معلوم می بود که سازندگان نه قبل را درست فهمیدهاند، نه حال را. نسخه قدیمی، روایت پنج جوانی می بود که از شهرستان آمده بودند، ناچار بودند زیر یک سقف زندگی کنند، با هم دچار شوند، آشتی کنند، رفیق شوند و از دل همان روزمره ساده، داستانی واقعی و باورپذیر شکل میگرفت. همزیستیِ ناگزیر ستون فقرات سریال می بود؛ چیزی که آن را واقعی و صمیمی میکرد.
اما نسخه تازه این ریشهها را حذف کرد. نه آن همزیستی وجود داشت، نه آن تضادها، نه آن رفاقتهای تدریجی، نه آن مشکلاتهایی که شخصیتها را میساخت. همه چیز سطحی، سریع و بدون تاریخ می بود. سریال تبدیل شده می بود به مجموعهای بدون حافظه، بدون هویت، بدون ریشه؛ درست همانند خانهای که دیوارهایش تا این مدت پابرجاست اما دیگر هیچ نشانی از زندگی در آن دیده نمیشود.
مشکل فقط بازیگران تازهکار یا فیلمنامه شتابزده نبوده است؛ مشکل مهم فقدان شناخت از زیست واقعی جوان امروز می بود. دانشجوی دهه ۱۴۰۰ در جهانی زندگی میکند که با دهه ۷۰ هیچ شباهتی ندارد: سختی اقتصادی، اضطراب آینده، جهان دیجیتال، بحران هویت، میل به مهاجرت، روابط پیچیده… اما سریال گویی اصرار داشت این حقیقت را نبیند و جوان امروز را در قالبهای ۲۰ سال قبل جا دهد. نتیجه، غیرقابل باور بودن شخصیتها و گسست کامل با مخاطب می بود.

نسخه تازه «روزگار جوانی»
ای کاش سازندگان به جای تکرار ناقص قبل، به جای تلاش برای جوانسازی یک قصه قدیمی، همان بازیگران دهه ۷۰ را میآوردند و امروزشان را روایت میکردند؛ درست همانند فیلم «ضیافت» مسعود کیمیایی که با ملاقات مجدد شخصیتها، معنی تازهای به قبل میبخشد. میشد یک روایت بیننسلی ساخت: نسل قدیمِ دانشجو، اکنون در جایگاه استاد، کارمند، پدر، مادر یا حتی انسانی ناکامیخورده، کنار نسل تازه قرار میگرفت. تقابل توانایی و خامی، بلوغ و بیتابی، قبل و حال، میتوانست سریال را زنده کند. میتوانست به آن عمق دهد، هویت دهد، معنی دهد.
اما آنها تصمیم گرفتند نسل اول را مختصر کنند تا نسل تازه دیده شود. انگار دلواپس بودند وجود چهرههای قدیمی، ضعفهای ساختاری نسل تازه را آشکار کند. اما حذف آن نسل نه تنها چیزی را حل نکرد، بلکه بزرگترین نقطه قوت سریال را از آن گرفت. نتیجه؟ دیده نشد. نه نسل قدیم در آن خودش را یافت، نه نسل تازه. نه نوستالژی زنده شد، نه قصهای تازه شکل گرفت.
روزگار جوانی برگشت، اما نه به خانه سالهای دور؛ بلکه به خانهای خالی، خاموش و بیصدا. خانهای که سالها است دیگر فردی در آن زندگی نمیکند.

«در پناه تو» ـ نقطه اغاز درام دانشجویی
«در پناه تو» احتمالا نخستین بار می بود که تلویزیون ایران با شجاعت به قلب زندگی دانشجو رفت؛ نه زندگی دانشگاهی به معنی نمره و کلاس، بلکه زیست واقعی جوانانی که بین عشق، آینده، خانواده و مسئولیتها گیر کرده بودند. حمید لبخنده با تمرکز روی ازدواج دانشجویی، موضوعی که آن زمان برای تعداد بسیاری تابو و حتی غیرقابلفکر می بود دروازهای تازه را به روی روایت دانشجو باز کرد.
در دهه ۷۰، جوانها بیشتر از هر چیز دغدغه ساختن «آینده» داشتند: چطور جدا گانه شوند، چطور شغلی اشکار کنند، چطور خانوادهها را قانع کنند و چطور بین مصلحت و حس تصمیم بگیرند. در پناه تو این دغدغهها را بیپرده و بدون اغراق نشان داد و برای همین بهیادماندنی شد. شخصیتها همانند مردم واقعی بودند، نه همانند کلیشههایی از جوان. سریال جهان زیسته همان نسل را روایت کرد و همین صداقت، آن را به نقطه اغاز درام دانشجویی در تلویزیون ایران تبدیل کرد.
روزهای زندگی ـ دانشگاه از چشم اساتید
اگر «در پناه تو» دانشجو را به گفتن قهرمان زندگی معارفه کرد، روزهای زندگی زاویه دوربین را عوض کرد و دانشگاه را از نگاه اساتید روایت کرد؛ کاری که تا این مدت هم کمتر در تلویزیون انجام شده است. سیروس مقدم نشان داد که دانشگاه فقط جای جوانان نیست؛ محل تقاطع نسلها است. اساتیدی که با مشکلات اداری، سختی آموزشی، چالشهای اخلاق حرفهای، تضادهای شخصی و روابط پیچیده با دانشجویان دستوپنجه نرم میکنند.
این سریال یکی از دروندانشگاهیترین آثار تلویزیون می بود؛ از جلسات گروه آموزشی تا دغدغه نمرهدهی، از چالشهای مدیریت دانشگاه تا مشکلاتهای اخلاقی استادان. برای اولینبار، تلویزیون فضای دانشگاه را به گفتن یک اجتماع کوچک و زنده نمایش داد؛ اجتماعی که درس و کلاس تنها بخشی از آن است و پشت هر تصمیم، انسانی با دغدغههای واقعی قرار دارد.
دختران ـ جهان زنانه خوابگاه
اصغر توسلی در دهه ۸۰ با سریال دختران داخل فضایی شد که کمتر فردی جرأت روایت آن را داشت: خوابگاه دخترانه. این سریال نه فقط توانایی دختران دانشجو، بلکه روحیات و دغدغههای خاص آنان را با نگاهی همدلانه و واقعی نشان داد. جهان دخترانه خوابگاه تفاوتهایی دارد که در روایتهای پسرانه دیده نمیشود:
ترکیبی از صمیمیت و رقابت، امنیت و محدودیت، دوستیهای عمیق، هراس از آینده، روابط خانوادگی، فشارهای اجتماعی و حتی نگاه عمومی جامعه به دختر دانشجو.
دختران برای اولینبار اجازه داد تا مسائل و چالشهایی که طبق معمولً نهان میماندند در قاب تلویزیون دیده شوند. سریال در آن دوران جسورانه می بود، چون نشان داد زندگی دانشجوی دختر فقط درسخواندن نیست؛ مجموعهای از تواناییها است که با هویت، استقلال و مبارزه برای دیده شدن گره میخورد.

لیسانسهها ـ کمدی واقعی، نه کمدی دکوری
سروش صحت هیچزمان ادعا نکرد که میخواهد یک «سریال دانشجویی» بسازد؛ او یک کار سختتر انجام داد: تلاش کرد جوانِ امروز را همان گونه که هست نشان بدهد با تلخیهایش، با تنبلیهایش، با آرزوهای بیصاحبماندهاش، با روابط پیچیدهاش و با طنزی که فرار از حقیقت نیست؛ بخشی از زندگی است.
لیسانسهها برای همین محبوب شد: چون کمدیاش از جنس ادا و شوخیهای قراردادی نبوده است؛ از تناقضهای واقعی نسل ۹۰ میآمد. از دعواهای کوچک، کوششهای مضحک برای پیروزی، ناتوانی در استقلال، روابط عاطفی سردرگم، و از مهمتر از همه «سختیِ لنگزدن در اغاز بزرگسالی».
سروش صحت نه دانشگاه را تزیینی نشان داد، نه شخصیتها را نخبههای بیعیب. او سه جوان معمولی را نشان داد؛ همانهایی که مردم هر روز در خیابان و مترو میدیدند. نتیجه این صداقت شد کمدیای که درد را میخنداند. یقیناً این مسیر او را به ساخت فوقلیسانسهها رساند، ادامهای که اگرچه جذابیتهایی داشت، اما نشان داد پیروزی لیسانسهها بیشتر از آنکه مدیون فرم کمدی باشد، به علت اتصال واقعی به روح نسل جوان می بود.

ارمغان تاریکی ـ هنگامی دانشجو سیاست را زندگی میکند
جلیل سامان در ارمغان تاریکی کاری کرد که کمتر سریالی جرأتش را داشت: دانشجو را در مرکز یک درام سیاسی-عاشقانه نشاند. اینجا دانشجو فقط درس نمیخواند، فقط عاشق نمیشود، فقط شعار نمیدهد؛ او در دل تاریخ میایستد.
دچار جنگ میشود، با ترور روبه رو میشود، انتخابهای اخلاقی سخت میکند، و مسئولیتهایی به دوشش گذاشته میشود که سنگینیاش تا این مدت هم قابل لمس است.
در تعداد بسیاری از سریالهای سالهای تازه، دانشجو تبدیل شده به کاراکتری تزیینی؛ یک تیپ خنثی که آمدنش و رفتنش اثری در قصه ندارد. اما در ارمغان تاریکی دانشجو فاعل تاریخ است؛ تصمیم میگیرد، نادرست میکند، عشق میورزد، خیانت میبیند، فداکاری میکند.
همین فاعلیت، همین «وجود مؤثر»، این سریال را از روایتهای معمول دانشجویی جدا میکند.
سامان نشان داد که دانشجو در هر دورهای، حتی در فضای پرتنش سیاسی، بخشی از موتور جامعه است؛ فعال، تاثیرگذار، و دچار برههای که سرنوشت یک نسل را رقم میزند.
پشت کنکوریها ـ آرزوی دانشجو شدن
پشت کنکوریها فقط یک کمدی مناسبتیِ ماه رمضان نبوده است؛ آئینهای می بود روبهروی نسلی که چشمش به درِ دانشگاه دوخته شده می بود و اینده خودش را پشت یک در بسته فکر میکرد. اصغر فرهادی و گروه نویسندگان با هوشمندی، تلخترین مرحله زندگی آموزشی را با زبانی طنز روایت کردند؛ مرحلهای که در آن امید و اضطراب، رویا و سختی، تنهایی و رقابت، همه در یک خانه قدیمی جمع میشود.
این سریال بهدرستی فهمید که «دانشجو شدن» برای تعداد بسیاری از جوانان دهه ۷۰ و ۸۰ آرمان اجتماعی می بود؛ ورود به دانشگاه نه فقط یک پیروزی تحصیلی، بلکه گشودن دری به سمت استقلال، هویتسازی، عشق، آزادی و توانایی جهان واقعی.
به این علت پشت کنکور نماد یک مکثِ بزرگ می بود؛ مکثی بین نوجوانی و بزرگسالی، بین تحقیر و امید، بین تلاش و بیاعتمادی.
طنز سریال از همین حقیقت میآمد؛ از سختی خانواده، قیاسها، جزوهفروشیها، رقابتهای بی نتیجه، استرسِ رتبه، و کابوسِ «نرسیدن».
برای همین پشت کنکوریها به یک خاطره جمعی تبدیل شد؛ خاطرهای از شبهای پراضطراب، بیداریهای طویل، و جوانانی که قبل از ورود به دانشگاه، ناچار بودند از یک میدان مین عبور کنند.
اما چرا فصل تازه «روزگار جوانی» ناکامی خورد؟
بازسازی یک تاثییر نوستالژیک، همیشه ریسک بزرگی است. ناکامی فصل تازه روزگار جوانی نه به یک عامل، بلکه به زنجیرهای از نادرستها برمیگردد:
۱) پژوهش سطحی؛ ندانستن این که دانشجو امروز چه میخواهد
ـ دانشجوی دهه ۱۴۰۰ با نسل دهه ۷۰ فرق میکند. او فقط با کانکس، کلاس و اتوبوس ارتباط ندارد.
ـ اینترنت، شبکههای اجتماعی و فرهنگ دیجیتال، قسمت جدانشدنی زندگی اوست.
ـ بحران اقتصادی و دغدغههای شغلی، سختی روانی مضاعف به وجود اورده است.
ـ مهاجرت، تحول هویت و توانایی جهانی شدن، زندگی روزمره او را شکل میدهد.
ـ اعتراض و کنش اجتماعی، بخشی از هویت دانشجویی امروز است.
ـ فصل تازه سریال، هیچکدام از این حقیقتها را داخل روایت نکرد و در نتیجه دانشجوی امروز را در یک پوسته تکراری نشان داد.
۲) شخصیتپردازی تیپیک، نه انسانی
ـ نسل قدیم پنج شخصیت داشت که هرکدام هویت، خواسته و مسیر رشد خود را داشتند.
ـ نسل تازه اما تبدیل به تیپهای کلیشهای و قالبی شد:
ـ یکی تنبل، یکی عاشقپیشه، فرد دیگر جاهطلب…
ـ هیچ عمق روانی و درونیاتی نداشتند که مخاطب بتواند با آنها همذاتپنداری کند.
ـ شخصیتها فقطً شکل بیرونی داشتند، نه حقیقت زیسته.
۳) نادیده گرفتن حافظه نوستالژیک مخاطب
ـ برگشت دادن یک برند محبوب، مسئولیت تشکیل انتظارات بالا دارد.
ـ نسل قدیمی با روزگار جوانی خاطره دارد: خانه مشترک، دوستیها، عشقها، دغدغهها.
ـ فصل تازه نه تنها این حافظه را زنده نکرد، بلکه با روایت غیرقابل باور، هویت قبل را مخدوش کرد.
ـ مخاطب قدیمی نه تنها دلخوش نشد، بلکه حس بیگانگی کرد.
۴) انتخابهای نادرست در بازیگران
ـ سریال نه ستارهای داشت تا جذب اولیه تشکیل کند.
ـ نه بازیگرانی با توان بازیگری کافی تا مخاطب را همراه نگه دارند.
ـ فقدان شیمی بین بازیگران و عدم تناسب با شخصیتها، علتشد که صحنهها بیجان و مصنوعی به نظر برسند.
۵) کارگردانی شتابزده
ـ اصغر توسلی کارگردان قابلی است، اما حتی توانایی او هنگامی فیلمنامه پایه و ساختار منطقی ندارد، نمیتواند سریال را نجات دهد.
ـ تدوین شتابزده، ریتم نامتعادل و نبوده است تمرکز بر لحظات کلیدی، علتشد سریال سطحی و پراکنده به نظر برسد.

«دشتستان»؛ تلاش تازه برای احیای جهان دانشجو
سریال دشتستان این روزها روی آنتن است و یکی از دلنشینترین ویژگیهایش، تلاش برای بازسازی دنیای خوابگاهی با نگاه نسل امروز است. روایت سریال ساده است: سه دانشجو، هر کدام از شهری متفاوت، با پیشعرصهها و جهانبینیهای متنوع، کنار هم زندگی میکنند و چالشهای دانشگاهی و زندگی شخصی را توانایی میکنند.
این ترکیب یادآور روزگار جوانی دهه ۷۰ است؛ اما با یک تفاوت اساسی: رنگوبوی امروز و دغدغههای نسل ۱۴۰۴.
اگر روزگار جوانی قصه «اغاز زندگی» می بود، لحظهای که شخصیتها اولین تواناییهای جدا گانه زندگی، دوستی و عشق را توانایی میکردند، دشتستان قصه «بقا در زندگی» را روایت میکند.
نسل امروز با سختی اقتصادی، مشکلاتهای اجتماعی و پیچیدگیهای روابط روبهروست.
سریال تلاش میکند نشان دهد دانشجوی امروز نه تنها در حال کشف خود است، بلکه در تلاش برای زنده ماندن، مدیریت ناکامیها و ساختن مسیر آینده است.
این تحول تمرکز، میتواند دشتستان را از پیروی صرف قبل به یک روایت معاصر و مرتبط با زندگی واقعی نسل امروز تبدیل کند.
چرا درمورد دانشجو ساختن سخت شده است؟
چون زندگی دانشجو دیگر همانند قبل قابل پیشبینی نیست. دانشجوی دهه ۷۰ جستوجو خوابگاه، کار پارهزمان و زندگی مشترک می بود. دانشجوی دهه ۹۰ جستوجو بقا، اینترنت، مهاجرت، اعتراض، شغل، هویت و روان سالم است. تلویزیون اما تا این مدت دانشجو را همانند ۲۰ سال پیش میبیند.
تلویزیون و تعداد بسیاری از سریالسازان تا این مدت دانشجو را با همان نقشه ذهنی دو دهه قبل میبینند. این نگاه سادهانگارانه علتمیشود: سریالها از زندگی واقعی نسل تازه فاصله بگیرند؛ شخصیتها تیپیکال و بدون عمق باشند و قصهها با توانایی روزمره مخاطب همخوانی نداشته باشند.
به همین علت، آثار کلاسیکی همچون «در پناه تو» هم چنان ماندگارند: آنها جهان زیسته نسل خود را دقیق نشان دادند و مخاطب با آن همذاتپنداری کرد. در روبه رو، فصل تازه روزگار جوانی حتی دیده هم نمیشود؛ چون نه جهان واقعی دانشجوی امروز را فهمیدن میکند و نه نوستالژی قبل را به درستی احیا میکند.
اگر قرار است درمورد دانشجو بسازیم…
راهش ساده است، اما نیازمند دقت و شناخت واقعی است. تلویزیون باید بداند دانشجو فقط یک تیپ یا یک قشر نیست؛ یک جهان کوچک و پرتنش است که لحظهلحظه آن با تغییرات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی شکل میگیرد.
کمدی؟ همانند لیسانسهها: نه کمدی دکوری، نه شوخی تصنعی، بلکه طنزی رگدار، زنده و واقعی. شوخیهایی که از دل زندگی بیرون میآید، از دغدغههای شغلی و دانشگاهی، از روابط دوستانه و عاشقانه، از اشتباهات و آزمونهای روزمره. مردم باور میکنند، میخندند و در همان خنده، خودشان را میبینند.
درام؟ همانند روزهای زندگی: قصهای که بدون پژوهش عمیق ساخته شود، هیچ زمان واقعی نخواهد می بود. روایت بین نسلی اهمیت دارد: استاد، دانشجو، خانواده، محیط دانشگاه و جامعه؛ همه در قاب داستان وجود دارند. درام واقعی، زندگی دانشجو را جدی میگیرد و نه تنها به او میخندد یا یادآوری نوستالژی میکند.
نوستالژی؟ همانند روزگار جوانی دهه ۷۰: با صمیمیت و همزیستی، با رفاقت واقعی و دلنشین. سریال باید حافظه جمعی مخاطب را لمس کند؛ نه این که تنها نام قدیمی را زنده کند و روح آن را از بین ببرد. مخاطب نوستالژیک میخواهد خاطره را ببینید، نه نسخهای بیروح از قبل.
معاصر؟ همانند دشتستان: تلاش میکند جهان دانشجوی امروز را نشان دهد؛ از سه دانشجو با سه شهر، سه شخصیت و سه دغدغه متفاوت. قصه بقا در زندگی، سختی اقتصادی، رقابت، شبکههای اجتماعی و هویت نسل تازه؛ همه در قاب داستان وجود دارند. تا این مدت راه طویل دارد، اما اولین قدم به سمت داستان معاصر و واقعی دانشجوست.
انتهای مطلب/
دسته بندی مطالب
اخبار کسب وکار
منبع
